اشاره: علوم انساني به عنوان نقطه اي اساسي تفکرات فلسفي و راهبردي يک تمدن همواره در تاريخ نقش بسزايي داشته است. تاريخ گواه است که انديشه کارآمدترين سلاح تمدنها در تقابل با هم بوده است. از اين جهت علوم انساني ميتواند به مثابه ابزاري انسانشناسانه براي تهديد نرم جوامع ديگر واقع شود. جهت بحث پيرامون نقش علوم انساني در جنگ نرم خبرگزاري شبستان با آقاي حجتالله مرادي، سردبير فصلنامهي «عمليات رواني» و عضو هيئت علمي دانشگاه گفتگويي انجام داده است. چکيدهي اين گفتگوي صميمي و علمي از پيش چشمانتان ميگذرد.
قبل از ورود به بحث با توجه به هياهوهاي تبليغاتي رسانههاي ضد انقلاب بهتر است بگوئيد آيا اصولاً علوم انساني جزء اسباب جنگ نرم ميتواند باشد يا اينکه ذاتاً جزء مصاديق تبادل فرهنگها و انديشهها قرار ميگيرد و لاغير؟
بله بهتر است ابتدا يک تقريب ذهني دربارهي دو مسئلهي جنگ نرم و تفاوتهاي اشاعه و انتقال فرهنگ با تهاجم فرهنگ را مطرح کنيم. ببينيد جنگ نرم يک مبحث فانتزي و تخيلي نيست و يک پديدهي کاملاً عيان، آشکار واقعي است. اصولاً چه چيزي جنگ نرم ناميده ميشود؟ جنگ نرم به کليهي اقداماتي اطلاق ميشود که هويت فرهنگي و ارزشهاي بنيادي يک جامعه را هدف قرار ميدهد. خوب هويت فرهنگي ما الآن يک هويت ايراني و اسلامي است. ارزشهاي بنيادي ما اسلام است. ارزشهاي پايهاي ما چيست؟ مسائلي مثل ظلمستيزي، استکبارستيزي؛ عدالتخواهي، تقوا و دوري از معصيت، اخلاقمداري و از اين قبيل مفاهيم هستند.
دشمن حمله خويش را به هويت فرهنگي، ارزشهاي بنيادي و ارزشهاي پايهاي ما را سخت هدف گرفته است. يعني تلقين ميکند که ما چه کار به فلسطين داريم؟ يا مثلاً در عرصهي تهاجم فرهنگي ببينيد دارند مدام کار ميکنند. به همين مقولهي موزيکهاي زيرزميني توجه کنيد. اخيراً يک موسيقي مبتذل در اينترنت پخش شد به نام "حاج خانم". در فرهنگي ايراني- اسلامي چند مفهوم مقدس و محوري داريم که در افواه عمومي مصداق تديّن و تقوا هستند، مثلاً "حاج آقا" يا "حاج خانم". خوب اينها نا خودآگاه ارزشهاي ديني و اخلاقي را به شنوندهي ايراني القاء ميکنند. وقتي شما ميگوييد "حاج خانم" يک خانم چادري، عفيف، مؤمن و اهل نماز و تقوا به ذهن متبادر ميشود، که حالا اين شخص به انجام واجبات و دوري از محرمات متقيّد است. اخيراً در فضاي سايبري موزيکي با اين عنوان در سطح گشترده پخش شد. در اين موسيقي دقيقاً ارزشهاي پيشگفته مورد تهاجم مستقيم و تمسخر قرار گرفت. در آن دو خواننده که پلنگ صورتي معرفي ميشوند. شروع ميکنند به تمسخر و زير سئوال بردن زيارت کربلا و عفاف حاج خانم. بعد هم که سايت اوليه هک ميشود صدها و صد وبسايت ديگر آن را ترويج ميکنند. خوب مسلماً دختر من و شما با شنيدن اين موسيقي نميخواهد يک "حاج خانم" باشد بلکه ميخواهد زني به سبک دختران مورد تبليغ رسانههاي غربي امروز باشد. از طرف ديگر پسري هم که مورد اين دست تهاجمات رواني قرار ميگيرد ديگر نميخواهد همسر آمال و آرزوهايش يک "حاج خانم" باشد. الآن در همين تلويزيون خودمان هم دارند اين اشتباه را مرتکب ميشوند. در سريالها هر چه پير زن اُمّل است چادري نمايش داده ميشوند و اسامي مذهبي دارند و هر چه دختر تحصيلکرده و عاقل است با مانتو و روسري و اسامي اصيل ايراني نمايش داده ميشوند. به نظر من اين دو نفر که اين موسيقي سراسر اغماض را ترتيب دادهاند بايد در دادگاه صالحهي جمهوري اسلامي مورد پيگرد قرار گيرند؛ چه بسا اين دو نفر مهدور الّدم باشند. ولي الآن راست راست در خيابان ميگردند و دوباره موسيقي توليد ميکنند، خوب اين يک نقدي است به قوه قضائيهي انقلابيمان. من هميشه ميگويم که جنگ نرم خيلي دور نيست، در همين نزديکيهاست در موبايل و کامپيوتر من و شماست، در صدا و سيما و سينماي کشور ماست.
حالا بعضي ميگويند آقا اين جنگ نرم که ميگوييد، چه صيغهاي است ديگر؟ اينها طرفدار اين نظر هستند که اين مسائل در اينترنت و رسانههاي جمعي اعم از نوشتاري، شنيداري و ديداري و حتي سايبري مصداق بارز اشاعهي فرهنگي و گفتگوي تمدنهاست. اما جواب اين دست آقايان اين است که تفاوت اصلي اشاعه و انتقال فرهنگها غير عامدانه و خود به خودي بودن آن است. لذا اگر نشر فرهنگ جوامع ديگر همراه با تلقين، جنگهاي پيشرفتهي رواني و تحميل غيرمحسوس فکري شد ديگر ميشود تهاجم فرهنگي. الآن در همين مثالي که خدمتتان عرض کردم مشخص است که هنوز سايت اول هک نشده صدها سايت ديگر آن موسيقي کذالک را روي صفحههاي خود بارگزاري ميکنند. سادهانديشي است بگوييم بودجه، فکر، مکان توليد، پخش و ديگر پشتيبانيهاي اين دست مسائل کاملاً خود جوش است. خير دارد سازماندهي ميشود. همين آقايي که جديداً گروه سايبري سپاه موسوم به گرداب جلبش کردند، در اعترافاتش اين نکته بارز است که اينها روي اين مسائل دارند برنامهريزي ميکنند و از خارج هم تغذيه ميشوند. منطقاً پشت هر تعمدي يک نيتي وجود دارد. من مثالي از تاريخ برايتان ميزنم. معروف است وقتي يونانيها جايي را تصرف ميکردند اولين امري که انجام ميدادند "هِلنيسم" کردن آن ديار بوده است. به اين معنا که شروع ميکردند کت،ف زبان و فرهنگ خود را در آن متصرفات ترويج دادن؛ حتي اين کار را با از بين بردن کتبِ و زبان جامعهي مورد هجوم و حتي با جا به جا کردن مردمانشان انجام ميدادند. مثلاً مردم يک خطّه را به زور به شهرهاي اصيل يوناني هجرت ميدادند و از آن طرف هلنيهاي اصيل را به آن سرزمين کوچ ميدادند. پس تفاوت تبادل فرهنگي و تهاجم فرهنگي و جنگ نرم در تعمدي بودن آن است. حالا اين روشهاي عهد دقيانوسي جاي خودشان را به لوازم جديد زندگي و طرق هوشمندانهتر دادهاند، از قيبل ماهواره، فيلمهاي هاليوودي، اينترنت، کلوپهاي اينترنتي مانند twitter، facebook و ... .
در کل جنگ نرم يک طرح برنامهريزي شده، تدريجي، دائمي و خزنده است براي تغيير هويت فرهنگي و ارزشهاي پايهاي تفکر جامعهي مورد هجوم براي نيّات مهمتر و پشتپردهي مهاجم. پس علوم انساني هم با توجه به کاربردهاي آن در يک جامعه و با نگاه به تعمدي بودن يا نبودن آن ميتواند مصداق جنگ نرم يا تبادل فکري قرار گيرد. لذا فارغ از توجه به اين نکته قياس ذاتاً اشتباه است.
آقاي دکتر مسئلهي بعدي اين است که با توجه به اين مقدمه اگر علوم انساني ابزار جنگ نرم باشد؛ در نقشهي جامع جنگ نرم عليه ايران چه نقشي را دارد ايفاء ميکند؟
يکي از محملها و محلهاي اصلي ورودي جنگ نرم علوم انساني است. الآن به نظرم ميآيد چندسالي است حضرت آقا دارند روي بحث علوم انسانيِ اسلامي مانور اساسي ميدهند. پس ما با علوم انساني يه هيچ عنوان مخالف نيستيم و همچنين با دستاوردهاي علمي غرب مخالف نيستيم. ليکن علوم انساني مورد چالش براساس يک ارزشهايي ساخته و پرداخته شده و سپس توسعه پيدا کرده که اکثراً با ارزشهاي اسلامي- ايراني مغاير است. لذا اين علوم انساني مورد کنکاش سئوالاتي را طراحي کرده با توجه به جهانبيني و انسانشناسي خويش سپس جواب آن سئوالها را داده است؛ يعني فارغ از بحث روي درستي و غلطي يافتههاي آنان پُر واضح است با مکتب اسلامي ما مغايرت دارد. اما چرا؟ چون نوع نگاه ايرانيان به خصوص بعد از اسلام به انسان و جهان زاويهي بالايي با نگاه غربيان مخصوصاً بعد از رُنسانس دارد.
اجازه دهيد چند مصداق در اين رابطه خدمتتان ارائه دهم. بعضي کتابها در حوزههاي مختلف علوم انساني هست که اتفاقاً وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوري اسلامي ايران به آنها مجوز چاپ داده است. مثلاً در حوزههاي روانشناسي، جامعهشناسي، علوم ارتباطات، رسانه، علوم سياسي و ... . خوب است برويد اينها را يک تورق مختصري بفرماييد. بهطور مثال ما در گذشته صادرکنندهي فلسفه به اقصاء نقاط عالَم بوديم، اما حالا واردکنندهي فلسفه غرب شدهايم. الآن به دانشجويان و کساني که اين دست علوم را فرا ميگيرند، توصيه ميشود مطابق نظريههاي غربي تحقيق کنند. به هر حال اساتيد امروز ما اکثراً يا در غرب تحصيل کردهاند يا همين دست کتابها را در زمان دانشجويي خود خواندهاند. در اين کتابها گاهي تعاريف متضادي از ايران يافت ميشود. متأسفانه کتابي هست که text و مرجع آزمون رشتهي خاصي از علوم انساني در ايران است حالا نميخواهيم اسم ببريم که باعث تبليغ شود. در اين کتاب وقتي به واژهي ايران ميرسد، آن را اينگونه تعريف ميکند: کشوري است ديکتاتوري که در آن زنان مجبور به پوشش هستند. البته اين را در غرب هم مشاهده ميکنيم. آنجا خيليها ميخواهند حجاب داشته باشند ولي نميگذارند. يعني اگر در غرب اجبار به برهنگي شود يک امر معقول و پسنديدهاي است اما اگر در ايران براي تعداد محدودي امر به پوشش و حجاب شود خيلي بد است. پس ايران را يک کشور ضدزن و با تقابل در راه توسعه زنان و رشد آنان نشان ميدهند. بدبختي اينجاست که اين کتاب همين الآن در دانشگاههاي ما تدريس ميشود و وا اسفا اينکه text و مرجع آزمون کارشناسي ارشد آن رشته هم ميباشد.
من خاطرم هست يکي از دوستانم تعريف مي کرد که خانم من افسرده بود. خوب اين آقا هم او را پيش دکتري ميفرستد. حدس ميزنيد اين روانشانس به اين خانم محجبه و متديّن با مختصاتي که بنده از شوهرش ميشناختم چه گفته بود؟ دکتر در عين تعجب به مريضش گفته بود: موسيقي شاد گوش کن، فيلمهاي هندي که آواز و رقص دارند ببين و کتابهاي عاشقانهي سکسي بخوان. من ديدم که دکتر روانشانس جمهوري اسلامي به يک خانم شوهردار تجويز ميکند برو دوست پسر بگير و در عشقت متنوع باش. به اين روش درمان دقت کنيد. چرا آن دکتر اينگونه تجويز ميکند؟ زيرا در غرب انسان را يک موجود لذتطلب معرفي ميکنند بعد آن استاد دانشگاههايشان ميآيد نظريه ميدهد ريشهي همهي بدبختيها در جوامع عدم وجود سکس است. لذا اين دکتر هم همينطوري به مردم نگاه ميکند، چه انتظاري ميشود از او داشت که مثلاً بگويد برو زيارت يا قرآن بخوان؛ اصلاً نميشود به بعضيهايشان بگويي آقا شما تجويزت با دلايل متقن اشتباه است. ببخشيد "انگار به خر پدرشان گفتي يابو!".
همين وضعيت در رابطه با هنر مانند موسيقي، فيلمسازي و هم در شقوق مختلف علوم انساني مانند علوم ارتباطات، علوم سياسي و ... قابل تعميم است. پس اتفاقاً علوم انساني يکي از شاهراههاي اساسي تهديد و قدرت نرم است.
شبستان: آقاي دکتر شاهد اين هستيم از وقتي حضرت آقا روي مسئله علوم انساني به صورت خاص توجه نشان دادند، بعضي از باصطلاح روشنفکران در شبکههاي خارجي مانند BBC فارسي، voa
و ... مانند مهاجراني، سروش و امثالهم شروع کردند به وارونه جلوه دادن نظرات ايشان و متعاقباً کوبيدن مستقيمِ ايدهي تغيير و تحولِ علوم انساني در مراکز آکادميک ايران. سئوال دقيقاً همين جاست.
علوم انساني چه جايگاهي براي غرب دارد که وقتي دست روي آن ميگذاريم، از هزار جا جيغ و دادشان در ميآيد؟
در واقع علوم انساني پاشنهي آشيل غرب است. ببينيد شوروي از طريق تکنولوژيِ غرب شکست نخورد، اتحاد جماهير شوروي به عنوان دومين ابر قدرت آن روزهاي صحنههاي بينالمللي از علوم انساني غرب شکست خورد. چرا وقتي روي علوم انساني تمرکز ميشود صداي جيرهخواران غرب در ميآيد؟ چرا که خودشان ميدانند اگر علوم انساني در ايران اسلامي شود آنها خيلي از فرصتهايشان براي ايجاد تهديد و فشار نرم و حتي نيمهسخت بر سر ملت ايران را از دست ميدهند. خودشان ميدانند تقابل اصلي ايرانِ روحالله با غرب بر سر نگاه به انسان و جهان است. آنها ميدانند اين نقطهي تقابلي باعث ايجاد فرصتهاي فراواني براي انقلاب اسلامي ايران در ديگر نقاط جهان ميشود. سئوال: حزبالله لبنان توسط موشکهايش پيروز شد يا به واسطهي اعتقاد جوانانش؟ صد در صد حزبالله به مدد نگاه حسيني به قيامش توانست در جنگ 33 روز چهارمين ارتش دنيا را به ذلّت جهاني بکشاند. اين يعني پاشنهي آشيل تمدن منحطّ غرب، علوم انساني است و البته نقطه اثر جنگ نرمش هم عليه ايران اسلامي همين علوم انساني است.
عزيزان ما ضد علوم انساني هستيم که ارزشهاي ما را با زور و تزوير زيرپا ميگذارد و علوم انساني را "به ما هُوَ علوم انساني" کاملاً قبول داريم. اصلاً ما در اين موضوع مدعي هستيم، مبدع و مبتکر پيشروي علوم انساني ما بودهايم. ابنسينا، صدرالمتأهلين، خيّام و ... به واسطهي نگاه اسلامي ايرانيان رشد کردند. آمريکا و اروپا بيش از 250 سال است که جيره خوار افرادي مثل ابوريحان ايراني هستند. تمدن اسلامي آن روزها در ايران منشاء بسياري از علوم در حوزههاي علوم تجربي، پايه و انساني بوده است، توجه داشته باشيد بسياري از يافتههاي غربيها در عرصهي رياضيات، جغرافياء، علوم تجربي و ... سالها پيش توسط شاگردان علماي ما در ايران پيدا شده بود. به دروغهاي تاريخي فلسفه و تاريخ علم غرب نبايد گوش داد؛ تازه اينها جيرهخوار شاگردان علماي اسلامند چه رسد به علماي آن.
آيا هر چه به اسم ژانژاک روسو، کانت، نيچه، مارکس وبر و ... به خوردمان دادند؛ درست است؟ نه اينطور نيست. پس ما بايد دوباره جرأت پيدا کنيم که بگوييم فلان مبحث علوم انساني را ميخواهيم نقد کنيم و بعد بياييم يک طرح نو در آن حوزه در اندازيم. آن چيزها شايد براي خودشان و در جوامع خودشان تا حدودي پاسخ دهد (که البته وضعيت فرهنگي- اجتماعي غرب اثبات کرده اينطور نيست) اما به درد مردم ما نميخورد. اين علوم به دليل وابستگيشان به جوامع مورد مطالعه براي ما درمان نميشود چون بومي نيست.
اين علوم انساني از چه طرقي عمل ميکند. به واقع چه فرآيندهايي را ايجاد و طيّ ميکند تا شرايطي ساخته شود که خود ما، دانسته يا ندانسته تبديل به افسران جنگ نرم عليه خودمان شويم؟
يکي از بزرگترين مشکلات ما نهضت ترجمهاي است که راه انداختيم. اين غلط بوده و هست. وقتي ميگوييم ايراني يعني ايران همراه با اسلام و نه فقط مليگرايي تعصبي. ما نبايد اين قدر منفعل باشيم که در زمان ترجمه، قسمتهايي که مغاير با واقعيتهاي بنياني و فرهنگي ماست را هم ترجمه کنيم. حذف قسمتهاي مغاير و بعضاً متضاد با تفکرات اصلي و پايهاي اسلام به هيچ وجه لطمهاي به مفهوم کتاب وارد نميکند. به نظر من آنچه که امروز به ما لطمهي برگشتناپذير ميزند، علوم انساني است که کاملاً عريان و بدون پالايش آن هم براي تدريس نه تحقيق در دانشگاه به دست جوان ناپختهي ما ميرسد. توسط چه کسي؟ خود ما، يعني ما با بودجهي خودمان با خرج وقت و نيروي انساني مليّمان داريم دو دستي به غرب خدمت ميکنيم. ببينيد روي مسئلهاي که گفتم توجه کنيد. يک موقع ترجمهي خالص را دست پژوهشگر و محقق اسلامي ميدهيم که آن را واکاوي کند و مثلاً پادزهري در بياورد يا اينکه به نيت تبادل انديشه اين با رعايت شروطي خوب است. اما ما داريم اين کتابهاي بيپالايش را در مقابل جوان تازهواردمان به دانشگاه ميگذاريم، جواناني که اکثراً به دليل نارساييهاي خانواده و مدرسه هيچ پيشزمينهي فکري در اين موارد ندارند. پس ما مشکلمان با مهضت ترجمه در اين وجه آن است. اسم اين حماقت علمي را هم گذاشتيم "وفاداري به متن"، نکند يک موقع در بوغهاي تبليغاتي اروپا و آمريکا به ما بگويند «sience terrorist»! واقعاً نميشود در يک کتاب 500 صفحهاي مثلاً 10 يا 20 صفحه به صورت پراکنده حذف شود؟! من يک چيزي به شما بگويم که شاخ در بياوريد. وقتي اسلام مرزهاي فکري اروپا و غرب را در دوران تمدن اسلامي به سرعت طيّ ميکرد بعضي از اين کشيشها جمع شدند گفتند چه کنيم اين تفکرات در لايههاي عميق اجتماعيمان رسوخ نکند؟ چون ميترسيدند از انقلابهايي که کشورهاي مثلاً مسيحي را مسلمان ميکرد. به اين نتيجه رسيدند که قبل از آنکه دانشمندان بيطرف اروپا کتب عربي اسلام را ترجمه نمايند، يک هيئت مرکزي بيايد واژههاي اصلي اين کتب را قلب کند. مثلاً ما در اسلام يک مفهوم اساسي و مقدس داريم به نام دفاع مقدس يا جهاد، اينها گفتند از اين به بعد اگر ترجمهاي خواست منتشر شود هر جا "جهاد" آمد آن را «holly war» ترجمه کند و گرنه چاپ نميشود و توزيعش جرم است. ببينيد ما در اسلام اصلاً جنگ مقدس نداريم ما هميشه دفاع مقدس داشتهايم آنجا که به مال و ناموس و تماميت ارضي بلاد اسلامي حمله شد مسلمان موظف است با فتواي حاکم شرع جهاد کند؛ در حاليکه در فرهنگ لغات غرب war براي کشورگشايي و استعمار است. پس نبايد وفاداري به متن را چون آيات قرآن روي چشم بگذاريم.
راهکار بعدي استفاده از روشنفکران تربيتشدهشان است. اينها ميآيند يکسري روشنفکر از داخل هر کشوري تربيت ميکنند، بعد آنها شروع ميکنند به تخطئهي فرهنگ و تمدن خودي و بزرگنمايي فرهنگ و تمدن غرب. بعضي وارد دولت و قدرت ميشوند، بعضي وارد مدرسههاي ديني ميشوند، بعضي وارد رسانه و مطبوعات ميشوند و بعضي وارد سازههاي تعليم و تربيت مانند مدرسه و دانشگاه ميشوند. نمونهي اين دست آدمها در تاريخ قجر و پهلوي فراوان است و الآن هم کم نيستند. اينها در هر عرصه و حوزهاي که هستند اسلام را از کار افتاده تبليغ ميکنند چه در اقتصاد چه در علوم اجتماعي و سياسي و چه در علوم امنيتي و انتظامي و ... باشد؛ فرق ندارد.
ابزار بعدي علوم انساني کتب درسي اعم از دانشگاه و مدرسه است. ببينيد آمريکا تا وارد عراق و افغانستان شد نبض کتب درسيشان را در دست گرفت. در آنها تغييراتي حاصل کرد و گفت تغيير در اين کتب مصوّب بدون اجازهي من امکان ندارد. جالب است تجاوز نظامي کرده اما دارد متون درسي را هم با نگاه ميليتاري معنا ميکند. در ايران هم کتب درسي زمان پهلوي توسط عمال غرب تدوين شد فقط در نمونههاي کوچکي بعضي از متدينين توانستند تغييراتي ايجاد نمايند. حالا اگر اين دو کُد اخير را کنار هم بگذاريد متوجه خواهيد شد که دشمن بعد از اين با استفاده از نيرو و بودجهي ملت مورد هجوم افسران خودش را تربيت يمکند. يعني از اين به بعد اکثر کساني که در دانشگاه و مدرسهي اين ملت تعليم و تربيت ميبينند مانند همان نفرات اول يعني اساتيد و روشنفکران غربي ميشوند. به همين راحتي است؛ وقتي حضرت آقا ميگويند: نظام تعليم و تربيت امروز کشور نه تنها غير ديني است بلکه ضد ديني است يعني همين.
يکي از راهکارهاي ديگر تکثير فرهنگ غرب به واسطهي علوم انساني است. مثلاً الآن در ايران هر کودک و نوجواني بخواهد زبان انگليسي ياد بگيرد بايد يکسري کتاب مصوب را بخواند. اين کتب همراه حجم بالايي از تصاوير هستند. علاوه بر اينکه اين تصاوير خود نشاندهندهي فرهنگ پوششي و نوع زندگي غربي است يک ضرر ديگري هم دارد. اينکه در اين کتب نوجوان ما دارد با زندگي اروپايي و آمريکايي آشنا ميشود مثلاً مدام جان و سارا با هم يا زنگ ميزنند يا در مدرسه و خيابان صحبت ميکنند اين نا خودآگاه فرزند ما را به اين نوع زندگي متمايل ميکند. يا اينکه افراد مورد اشاره در کتاب مستمراً با "هِدفون" نمايش داده ميشوند پس فرزند ما خودکار به سمت موسيقي ميرود و با توجه به خلاء ما در حوزهي هنر کم کم به سمت موسيقيهاي غربي و مبتذل کشيده ميشوند. بعد از اين مرحله از طريق موسيقي و فيلم هر چه خواستند آرام آرام وارد مکنونات قلبي فرزندانمان ميکنند. يا الآن يک سري به مهدکودکهاي تهران بزنيد، مخصوصاً آنهايي که دوزبانه هستند. ببينيد براي بچه چه موزيکها، کارتونها و فيلمهايي پخش ميشود و بعد توجه کنيد چه آموزشهايي به کودک ميدهند.
در حوزهي فيلم هم کار وسيعي ميکنند. اول ميآيند در کتب درسي هنر با نگاه خودشان و توسط اساتيد مورد نظرشان به جوانان ما درس ميدهند. بعد اين جوانان ميشوند فيلمسازهاي آيندهي ما، بعد از اين چون فيلمساز حزباللهي کم داريم هر چه ساخته ميشود منطبق با تعاريف استاندارد تمدن غرب است. مثلاً همين مسئلهي فمنيسم. به وضوح در سريالهاي تلويزيوني و فيلمهاي سينماي ايران تفکرات فمينيستي مانند تعبير بچهداري و کار در خانه به کهنهشويي و کلفتي، دوستيهاي سهضلعي مرد و زن و ... تبليغ ميشود. يا اينکه شما ميبينيد يک فيلمي هاليوودي همزمان که در آمريکا روي پرده است با بهترين کيفيت و در قالب اورجينال در متروي تهران هم فروخته ميشود. با چه قيمتي؟ 1000 يا 1500 تومان يعني 1 دلار. نبايد در اين سازماندهي شک کرد که قانون کشورهاي اروپايي به آن شکل محکم در مقابل کپيرايت ميايستد بالاخص دربارهي فيلمهاي رويپرده بعد يک آمريکايي ميخواهد فيلم را ببيند بايد برود در سينما اما در همين متروي شهيد بهشتي تهران بهترين نسخه با نازلترين قيمت دست پسر و دختر جوان ايراني است. مشخص است اتفاقي دارد ميافتد. وقتي ميگوييم جنگ نرم، تعمدي، تدريجي و خانمانبرانداز است، همين است که فيلمهاي بهروز هاليوود با زيرنويس فارسي در اسرع وقت در خدمت ايراني است. خيلي سادهلوحي است که بگوييم: چون آمريکاييها ما را دوست دارند ميخواهند به بهترين شکل برايمان اشاعهي فرهنگي کنند!
فرهنگي که غرب در ايران جا انداخته اعم از لباس، آرايش و موسقي چيز عجيبي است. امروز خوانندگان خارجي و يا ايرانيان خارجنشين کنسرتهايشان را در امارات و اطراف ايران اجراء ميکنند. دنيا چقدر تمرکز کرده که براي ما صدها و صد شبکهي ايراني راهاندازي کند. چرا براي کشورهاي ديگر نيست و فقط براي ايران است؟ لذا اينها دلشان براي ما نسوخته بلکه براي کشوري که نميخواهد زير بار سلطه و فرهنگ غرب برود اينها را درست ميکنند تا او را از درون بپاشند.
در دل فتنهي 88 شاهد بوديم بعضي از ژنرالهاي اين عمليات مانند حجاريان، تاجزاده و ... کساني هستند که دو وجههي مشترک دارند: اول اينکه علوم انساني را به سبک غربيش تا درجات
خوبي تحصيل کردهاند و دوم آنکه همگي روزي در دستگاههاي امنيتي- اطلاعاتي کشور کار کردهاند. چه ارتباطي بين اين ژنرالسازي و علوم انساني هست؟
يکي از تاکتيکهاي جنگ نرم، نمادسازي است. بهتر است به جاي ژنرالسازي بگوييد نمادسازي. اينها ميخواند در عرصههاي مختلف براي جوان ايراني الگو بسازند. مثلاً در راه اجراي اين تاکتيک ميآيند يکسري بزرگداشت ترتيب ميدهند تا کساني را از اين طريق نماد کنند. مثلاً در سالهاي مياني دوم خرداد شاهد نمادسازي شيرين عبادي براي زنان ايراني بوديم که البته موفق هم نشدند. يکي از اهدافشان از انتخاب اين آدمها براي نماد بودن اين است که بعضاً اين افراد سابقهي انقلابيگري و استکبارستيزي داشتهاند. و چون جوانان اکثر اوقات حوصلهي تحقيق و مطالعه ندارند و به دنبال نمادها و ژنرالها ميگردند؛ آمريکا براي ديکته کردن مطالبش از اين نمادها سود ميبرد. وقتي جوانان به دليل وجود سوابق درخشان در نمادهاي ساخته شده به آنها اطمينان کردند با توجه به تبليغات انجامشده توسط رسانهها محبوط اين اشخاص ميشوند و تفکرات و ايدههاي آنان را راحتتر ميپذيرند. يک نکتهي ديگر دربارهي اين فرآيند نمادسازي اين است که اين نمادها خودشان چطور صيد ميشوند؟ به نظر من بعضي از اينها بدليل ناکامي در کسب قدرت و يا ابقاء در آن دچار اين مسئله شدند. در روانشناسي ميگويند اگر کسي ناکام شود يا منزوي ميشود و گوشهي عزلت ميگزيند يا اينکه پرخاشگر ميشود و عصيان ميکند. ليکن پرخاشگري فقط در خيابان نيست بلکه ممکن است در کلام، علم، سياست و ... هم باشد. بسياري از افراد که به دامن غرب برگشتند و ارتجاع کردند اينطوري هستند. تا جايي که بگويند پهلوي از جمهوري اسلامي بهتر است. پس اين ناکامي باعث شد اينها به اينجا برسند تا حدي که با «نوريزاد» -تابلوي موساد - در برنامه هفتگي بحث و گفتگوي voa همنوايي کنند.
در دنيا آمريکا هر زمان که خواست جنگ نرم و کودتاي مخمليني ترتيب دهد ژنرالهايي را ساخت. در اوکراين، گرجستان و ... توانست ولي در ايران و لبنان نتوانست. انقلاب ما يک انقلاب ريشهدار و غير ميليتار است و چون حکومتي دارد که در بطن مردم است و ريشه در افکار مردم دارد؛ توانست اين عصيان را به راحتي پشت سر بگذارد.
با توجه به اينکه از حدود سه و نيم ميليون نفر از کل دانشجويان ايران حدود دو ميليون نفر از آنها در حال تحصيل علوم انساني هستند؛ و ضمن اينکه اينان بعدها در آينده يا مدير اين کشورند يا با توجه به تحصيلاتشان محل رجوع اجتماع ميشوند. با خطر تدريس علوم انساني به سبک فعلي چه بايد کرد؟
اول بايد گفت که کتب درسي ما بعضاً بيش از 20 يا 30 سال است که حتي سرفصلهايشان هم تغيير نکرده است. يعني در خود غرب بعضي از علوم هر 5 يا 6 سال توسط انديشمندانشان در حال تغيير است و نظرات قبلي را منسوخ ميکنند اما در ايران ما چونان فسيل به اين تفکرات احترام ميگذاريم.
با توجه به اين نکته که گفتيم و آن آمار تقريبي که جنابعالي اشاره نموديد بايد سئوالتان را اينطور پاسخ دهم: ما بايد جسارتي به خرج دهيم تا يک بار و براي هميشه پالايشي در حوزهي علوم انساني و هنر داشته باشيم. از موسيقي گرفته تا تئاتر، نقاشي و سينما در بخش هنر و علوم سياسي، روانشناسي، جامعهشناسي، علوم ارتباطات و ... در حوزهي علوم انساني. انصافاً نبايد فقط به اساتيد خورده گرفت، چه بسا که بسياري از اساتيد ما افراد خوبي هستند اما ممکن است به آنچه که در عرف خواندهاند وابسته باشند. براي آن تحولي که گفتم بايد اول از همه هزينه کرد. ببينيد ما براي تحول، توليد و بوميسازيِ علوم انساني چقدر هزينه کردهايم؟ اين تغيير همهبعدي فقط با گفتن حل نميشود؛ بايد هزينه هم بکنيم. بايد نهضت راه بيندازيم و به جاي تمرکز شديد روي دانشگاهها، انديشهکده و مراکز پژوهشي ايجاد کنيم. اصولاً هر چه بگوييد "هلوا هلوا، که دهنتان شيرين نميشود!". اگر ميگوييم علوم انساني غربي است، اين کافي نيست. نبايد فقط صلبي نگاه کرد بلکه بايد به مرحلهي ايجابي توجه بيشتري داشته باشيم. ما چند پژوهشکده و انديشکدهي توليد علوم انساني راه انداختهايم تا در متون درسي تغيير ايجاد کنيم؟ براي نيل به اهداف ايجابي بايد حرکت کرد و اصل اساسي تسريع در اجرائيات ديوانسالاري هزينهکرد است.
در آمريکا مرکزي وجود دارد که دستورالعملهاي و متون درسي ارتش اين کشور را تهيه ميکند. اصطلاحاً به آن FM ميگويند. اين مرکز حدود 160 را بر اساس وقايعي که بصورت سالانه حادث ميشود بهروز ميکند. حدس بزنيد در اين مرکز چند انسان کار ميکند؟ اين رقم تعجبآور است: يازده هزار نفر از صبح تا شب اتفاقات سال گذشته را رصد ميکنند و طيّ فرآيندهاي متنوعي از جمله تحليل وقايع و ... در متون حاضر تغيير و تحول ايجاد ميکنند. پس نبايد از استادانمان توقع بيجا و بيش از حد داشت؟ ما چقدر در پژوهش هزينه کردهايم آن هم براي علوم انساني که ميدانيم نقطه قوت يا ضعف ماست. خاطرم هست براي برپايي فصلنامهاي در مورد جنگ نرم پيش وزيري رفتيم. گفتيم: براي هر شماره (يعني هر سه ماه) هفت ميليون بودجه لازم داريم. با تعجب به ما گفت: "چه خبره، اين خيلي زياد است. براي 200 صفحه در سه ماه هفت ميليون تومان ميخواهيد؟!". اين اِشکال امثال ماست که عينيگرا هستيم. فکر ميکنيم مثلاً اگر مدل RD را کرديم Roa يا سمند را کرديم Soren يعني مصداق بارز همت و کار مضاعفيم. اما همينکه يک جزوهي اساسي در حوزهي اقتصاد يا يک راهبردي براي رشد اجتماع يا تبيين سيستم آموزش و پرورش نوشتيم، يعني بيتالمال را دو دستي آتش زدهايم! آن آقا توجه نداشت که مسئلهي علوم انساني بدون بودجه جلو نميرود. خيلي از اين مراکز و مؤسسات توليد علوم انساني غرب وابسته به مجموعههاي غول خصوصي هستند. مانند جنرال موتورز و کارخانههاي بزرگ ديگر آمريکا.
همين نشريهي «عمليات رواني» از سال 1382 با سه نفر و نصفي آدم در يک طبقه ساختمان بصورت فصلنامه را راه انداختيم و 25 شمارهي آن را پخش کردهايم. در آمريکا همين را بزرگ کردند و يکي از محققينشان مقاله نوشت که مواظب اين افراد باشيد؛ بسيار خطرناک هستند. بعد نوشت دارند رفتارهاي ما را در خاورميانه مورد مطالعه قرار ميدهند. اين فصلنامه هر سه ماه با 6 تا 7 ميليون درست شده و خوب خيلي وقتها هم در خانهي خودمان کار را انجا داديم. الآن در آمريکا از ما ميترسد به دليل اين مطالبي که توليد کردهايم ولي يک نفر در ايران نيست ما را تشويق کند. بسياري از اين برادران که اينجا کار کردند دو يا سه ماه حقوق نگرفتند ولي نه تنها هيچکس از ما تشکر نکرد بلکه حتي نقد هم نکردند که مثلاً ما دلمان خوش باشد ما را ديدهاند و يک فحشي هم نثار کردهاند.
وقتي در اين مسئله کسي حاضر نشده کمک کند پس از استاد چه توقعي داريم؟ بعضي مسئولان ما عينيگرا هستند يعني ميبينند دخترشان و فرزندانشان رفتارشان عوض شده، مدل مو و آرايششان عوض شده ولي حاضر نيستند براي اصلاح اين وضعيت در جامعه پولي خرج کنند. ولي براي ماشين و ... خوب ميتوانند پول بدهند.
به نظر شما چه رشتههايي از علوم انساني در جنگ نرم بيشتر مؤثرند؟ در واقع کدام رشتهها هستند که شدهاند خاکريز تفکر ليبرال سرمايهگذاري غرب در ايران؟
يکسري از رشتهها مثل جامعهشناسي يا علوم سياسي بسيار مؤثرند و دقيقاً نظريات غرب را ديکته ميکنند. ما زماني توسط «ابنخلدون» جامعهشناسي اسلامي داشتيم و در اين عرصه يک رويکرد فعال داشتيم، ولي حالا چه؟ من قبول ندارم که اينها خاکريز دشمن هستند بلکه چون براي آن هزينه نکرديم اينطور شده است. اگر استاد دانشگاه 40 ساعت در هفته دانشگاه نرود به او حقوق نميدهند، او ديگر کي وقت ميکند در مورد علوم انسانيِ اسلامي تحقيق کند و مطلبي بنويسد؟! ما بايد اين فرصت را ايجاد کنيم. با توصيه و امر و نهي نميشود. بدتر از اين هم هست، شما اگر بخواهيد مقالهاي را براي پاياننامه در علوم انساني بنويسيد اگر از نويسندههاي غربي refrence ندهيد نوشتهي شما را تأييد نميکنند. يعني اگر تعداد منابع فارسي، اسلامي و قالالباقرِ (ع) شما بيش از يک تعدادي باشد اصلاً هيئت داوري نگاهش نميکند چه برسد به تأييد. چه مصيبتي از اين بالاتر که اگر دوستان ما حرف خودشان را به اسم نويسندگان خارجي منبع ندهند چاپ نميشود! ما همين الآن کتابهاي خوبي از اساتيد داريم ولي هيچ کس آنها را منبع آزمون کارشناسي ارشد نميکند.
يک خاطرهاي برايتان بگويم تا عمق فاجعه دستگيرتان شود. يک تِرمي زماني در دانشگاه درس دادم. جزوهاي که به دانشجويان داده بودم و تدريس ميکردم با اسامي روشنفکران غربي بود. من خودم حرفهايم را به نام انگليسي، فرانسوي، آلماني، آمريکايي و ... به دانشجو دادم؛ مدام بَهبَه و چَهچَه ميکردند. آخر ترم گفتم آقا اين حرفها که به اسم تئوريسينهاي مطرح غربي گفتم همه براي خودم بوده، انگار سوزن به بادکنک زده باشم همه سرخورده شدند. بعد قبول نميکردند که اينها را يک ايراني گفته باشد انگار که غرب محل وحي و نزول است و فقط حرفهاي آنها درست است.
شخصاً چه راهحلهايي براي تحول در علوم انساني را تجويز مينماييد؟
من فکر ميکنم اگر چند نکته را دقت کنيم ميتوانيم حوزهي علوم انساني را دوباره فتح کنيم و بدانجا برسيم که زبان فارسي بشود زبان علمي اول دنيا. اول آنکه جرأت نقد تفکرات غرب را به دانشجو استاد اهداء کنيم که خوب الآن رهبري در اين زمينه پيشقدمند. دوم آنکه براي توليد علوم انساني به محققانمان ارج بگذاريم و در اين راه هزينه کنيم. سوم آنکه در حوزهي علوم انساني بهصورت تاکتيکي يک مدتي جشنوارههاي مختلف بگذاريم مانند همين جشنواره فارابي که البته يکبار در سال است و اين خيلي اثر ندارد. چهارم اينکه از کتب اساتيد برتر خودمان در دانشگاه و منابع آزموني قرار دهيم. در آخر من فکر ميکنم علوم انساني مظلوم واقع شده و چنانچه يک قدري به آن توجه عملياتي نشان دهيم مسئله حل خواهد شد.
:: موضوعات مرتبط:
علوم انساني غربي به مثابه سلاح جنگ نرم ,
,
:: بازدید از این مطلب : 570
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9